۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۸

رفتم که کهنگی ز تماشا برافگنم
در بزم رنگ و بو نمطی دیگر افگنم

در وجد اهل صومعه ذوق نظاره نیست
ناهید را به زمزمه از منظر افگنم

معشوقه را ز ناله بدان سان کنم حزین
کز لاغری ز ساعد او زیور افگنم

هنگامه را جحیم جنون بر جگر زنم
اندیشه را هوای فسون در سر افگنم

نخلم که هم به جای رطب طوطی آورم
ابرم که هم به روی زمین گوهر افگنم

با غازیان ز شرح غم کارزار نفس
شمشیر را به رعشه ز تن جوهر افگنم

با دیریان ز شکوه بیداد اهل دین
مهری ز خویشتن به دل کافر افگنم

ضعفم به کعبه مرتبه قرب خاص داد
سجاده گستری تو و من بستر افگنم

تا باده تلخ تر شود و سینه ریش تر
بگدازم آبگینه و در ساغر افگنم

راهی ز کنج دیر به مینو گشاده ام
از خم کشم پیاله و در کوثر افگنم

منصور فرقه علی اللهیان منم
آوازه «انا اسد الله » درافگنم

ارزنده گوهری چو من اندر زمانه نیست
خود را به خاک رهگذر حیدر افگنم

غالب به طرح منقبت عاشقانه ای
رفتم که کهنگی ز تماشا برافگنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.