۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۳

نخواهم از صف حوران ز صد هزار یکی
مرا بس ست ز خوبان روزگار یکی

سراغ وحدت ذاتش توان ز کثرت جست
که سایرست در اعداد بی شمار یکی

کسی که مدعی سستی اساس وفاست
نشان دهد ز بناهای استوار یکی

چه گویم از دل و جانی که در بساط من ست؟
ستم رسیده یکی ناامیدوار یکی

دو برق فتنه نهفتند در کف خاکی
بلای جبر یکی رنج اختیار یکی

دلا منال که گویند در صف عشاق
ستوه آمده از جور خوی یار یکی

ز ناله ام به دلت می رسد هزار آسیب
نشد که سنگ تو بیرون دهد شرار یکی

مرو ز آینه خانه که خوش تماشایی ست
یکی تو محو خودی و چو تو هزار یکی

زهی نگاه سبک سیر و شرم دوراندیش
یکی به دزدی دل رفت و پرده دار یکی

قماش هستی من یکسر آتش ست آتش
مرا چو شعله بود پشت و روی کار یکی

چه شد که ریخت زبان رنگ صد هزار سخن؟
به خون سرشته نوایی ز دل برآر یکی

دم از ریاست دهلی نمی زنم غالب
منم ز خاک نشینان آن دیار یکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.