۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵ - قطعه هزلیه

چو کودک سر فرود آرد بحجره بر سر حمدان
چنان گردد که پندارم سمار و غست یا جله

در آویزم حمایل وار یکسر خویشتن را زو
بگرد گردن و پشتش کنم آغوش چون بخله

همی چینم همی کوشم بدندان با زنخدانش
همی پیچد غلام از رنج و با او می زنم کله

فراز گنبد سیمینش بنشینم بکام دل
ز زر و سیم گنبد را بکام او دهم غله

بجنبانم قلم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فرو ریزد در آن شوله

برافشانم خدو آلوده چله در شکاف او
چو پستان مادر اندر کام بچه خرد در چله

چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی سقلابی فرود آید همی خله

نه دام اما مدام سرخ پر کرده صراحیها
نه تله بلکه حجره خوش بساط او کنده با پله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴ - مثنویات
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.