هوش مصنوعی:
این متن بخشی از یک داستان حماسی است که در آن سه هزار سوار نامدار از جنگ بازمیگردند. شب هنگام، لشکر چینیان در آشوب و هراس فرو میرود. تگرگ و باد شدید باعث سقوط سواران و پیادهنظام میشود. بسیاری در رودخانه غرق میشوند. آتبین، از شخصیتهای داستان، از این رویداد آگاه میشود و به لشکرگاه چینیان میتازد، اما جز خیمه و ساز و برگ چیزی نمییابد. او خدا را شکر میکند و از قدرت او سخن میگوید. سپس به کینخواهی از ضحاک و یادکرد غم جمشید میپردازد و با بخشش خواستهها به لشکریان، به شادی و مینوشی مشغول میشود.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم پیچیدهی حماسی و تاریخی است و ممکن است برای کودکان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، صحنههای جنگ و آشوب ممکن است برای گروههای سنی پایین مناسب نباشد.
بخش ۴۸ - فتح کردن کوش پیل دندان بر لشکر چینیان
بماندند از آن نامور سه هزار
سواری که بود از در کارزار
تنی چند خسته نمرده تمام
به لشکر رسیدند هنگام شام
ز لشکرگهِ چینیان غلغلی
برآمد که آشفته شد هر دلی
شبی بود با هول چون رستخیز
همی کس ندانست راه گریز
تگرگ آمد و تند برخاست باد
سوار و پیاده بهم برفتاد
همی برد زاری و بانگ و خروش
تگ از تازی اسبان، وز مرد هوش
خلیده به پیش اندرون نوک خار
گریزنده را تیر از زخم خار
همی هر که آمد به نزدیکِ رود
ز پشت تگاور بیامد فرود
سوار و پیاده همی ز آن شتاب
بزد خویشتن را فگند اندر آب
فزون بود رود روان ده هزار
ز چینی سواران خنجر گزار
شب آمد نهنگ دلاور نخفت
ز مردم کشیدند به نزدیک جفت
وز این سوی آگاه گشت آتبین
ز نیواسب و کارسواران چین
چنان بر پی کوش لشکر بتاخت
که از بادپایان همی باد ساخت
چو آمد به لشکرگه چینیان
ندیدند از ایشان کس اندر میان
سراپرده و خیمه دیدند و ساز
همان جامه و فرش گسترده باز
نهاد آتبین روی را بر زمین
همی خواند بر کردگار آفرین
همی گفت کای برتر از ماه و مهر
به کام دل من تو راندی سپهر
توانا تویی، ما همه ناتوان
به فرمان تو چرخ گردان روان
چه گوید سپاس تو ایرانیان
که از تخم جادو یکی مرزبان
.................................
.................................
دلم کین ضحّاک لختی بخواست
غم شاه جمشید لختی بکاست
سواری فرستاد برسان دود
بدان تا بیارد بنه هرچه بود
بدو گفت کاین جای فرّختراست
نشستن بدین جایگه در خور است
پس آن خواسته بر سپه بخش کرد
رخ لشکرش یک بیک رخش کرد
به شادی و بازی و می برد دست
همی بود با کوش شادان و مست
بدو داد هرچ آنِ نیواسب بود
اگر تاج، اگر تخت، اگر اسب بود
سواری که بود از در کارزار
تنی چند خسته نمرده تمام
به لشکر رسیدند هنگام شام
ز لشکرگهِ چینیان غلغلی
برآمد که آشفته شد هر دلی
شبی بود با هول چون رستخیز
همی کس ندانست راه گریز
تگرگ آمد و تند برخاست باد
سوار و پیاده بهم برفتاد
همی برد زاری و بانگ و خروش
تگ از تازی اسبان، وز مرد هوش
خلیده به پیش اندرون نوک خار
گریزنده را تیر از زخم خار
همی هر که آمد به نزدیکِ رود
ز پشت تگاور بیامد فرود
سوار و پیاده همی ز آن شتاب
بزد خویشتن را فگند اندر آب
فزون بود رود روان ده هزار
ز چینی سواران خنجر گزار
شب آمد نهنگ دلاور نخفت
ز مردم کشیدند به نزدیک جفت
وز این سوی آگاه گشت آتبین
ز نیواسب و کارسواران چین
چنان بر پی کوش لشکر بتاخت
که از بادپایان همی باد ساخت
چو آمد به لشکرگه چینیان
ندیدند از ایشان کس اندر میان
سراپرده و خیمه دیدند و ساز
همان جامه و فرش گسترده باز
نهاد آتبین روی را بر زمین
همی خواند بر کردگار آفرین
همی گفت کای برتر از ماه و مهر
به کام دل من تو راندی سپهر
توانا تویی، ما همه ناتوان
به فرمان تو چرخ گردان روان
چه گوید سپاس تو ایرانیان
که از تخم جادو یکی مرزبان
.................................
.................................
دلم کین ضحّاک لختی بخواست
غم شاه جمشید لختی بکاست
سواری فرستاد برسان دود
بدان تا بیارد بنه هرچه بود
بدو گفت کاین جای فرّختراست
نشستن بدین جایگه در خور است
پس آن خواسته بر سپه بخش کرد
رخ لشکرش یک بیک رخش کرد
به شادی و بازی و می برد دست
همی بود با کوش شادان و مست
بدو داد هرچ آنِ نیواسب بود
اگر تاج، اگر تخت، اگر اسب بود
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۷ - جنگ کوش پیل دندان و نیواسب
گوهر بعدی:بخش ۴۹ - سوگ نیواسب در چین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.