هوش مصنوعی:
در این متن، صحنهای از یک نبرد و شبیخون شبانه توصیف شده است. دشمن به صورت ناگهانی به سپاهیان حمله میکند و درگیری شدیدی رخ میدهد. سپاهیان از خواب بیدار میشوند و به مقابله برمیخیزند. در ادامه، صحنههایی از آتشافروزی، فرار سربازان، و ارسال نیروهای کمکی به تصویر کشیده میشود. در نهایت، خبر این حمله به فرمانده میرسد و او از دستورات خود دفاع میکند.
رده سنی:
15+
متن دارای صحنههای خشونتآمیز نبرد و جنگ است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسال نامناسب باشد. همچنین، استفاده از واژگان پیچیده و سبک ادبی قدیمی ممکن است برای خوانندگان جوان دشوار باشد.
بخش ۱۷۹ - اندر پیروزی یافتن کوش بر جزیره ی بسیلا
به بر چون برافگند گردون گره
به بر درکشیدند گردان زره
سوی دسته ی تیغ بردند دست
سر هر ده از تن بریدند پست
بسی خار و خاشاک برتوختند
بلند آتشی را برافروختند
فروغ از سر کوه پرتاپ شد
همی روی دریا چو زر آب شد
چو کوش آتش تیز دید اندر آب
براندند چون باد اسب از شتاب
ز دریا برون رفت با آن سپاه
به سر برنهادند گردان کلاه
همه خفته بودند گردانِ بند
که دشمن شبیخون بر ایشان فگند
شب تیره ماننده ی جان دیو
ز دریا برآمد ز ناگه غریو
بجستند آسیمه دربندیان
ببستند بر کینه جُستن میان
به نزدیک دربند کس را یله
نکردند و بر کوه شد مشعله
چو بازارگان جنگ و آن جوش دید
خروشیدن لشکر کوش دید
فرستاد پنجاه تن را به زیر
همه رزم دیده جوان و دلیر
نهان کرده رخسار زیر زره
به دامن برافگنده بند گره
نهادند تیغ اندر آن مردمان
سرآمد به دربندیان در زمان
گشادند در بند و برشد خروش
سپیده ز دربند بگذشت کوش
سراپرده زد بر سر کوهسار
مرآن کوه را پست کرد و حصار
هم اندر زمان کرد کشتی گسی
بدان تا سپاه آید از چین بسی
طلایه برون کرد از راه شهر
ز گردان کرا از هنر بود بهر
به پنجم سواری ز گردان شاه
تنی صد همی برد با خود به راه
ز مردان گروهی و از چارپای
که بردارد آن کاروان را ز جای
بدان چارپایان برد سوی شهر
از آن ره زیان یافت سالار، بهر
ز ناگه طلایه بدو بازخَورد
به شمشیر از ایشان برآورد گرد
سه مرد دلاور فزونتر نَجست
سوی شهر تازان سراسیمه مست
ز طیهور بردند از آن آگهی
فرود آمد از غم ز تخت مهی
به دستور گفت این که بر ما رسید
ز کردار و رای تو آمد پدید
وگرنه کجا یافتی راه بند
ز بازارگان خاسته ست این گزند
به بر درکشیدند گردان زره
سوی دسته ی تیغ بردند دست
سر هر ده از تن بریدند پست
بسی خار و خاشاک برتوختند
بلند آتشی را برافروختند
فروغ از سر کوه پرتاپ شد
همی روی دریا چو زر آب شد
چو کوش آتش تیز دید اندر آب
براندند چون باد اسب از شتاب
ز دریا برون رفت با آن سپاه
به سر برنهادند گردان کلاه
همه خفته بودند گردانِ بند
که دشمن شبیخون بر ایشان فگند
شب تیره ماننده ی جان دیو
ز دریا برآمد ز ناگه غریو
بجستند آسیمه دربندیان
ببستند بر کینه جُستن میان
به نزدیک دربند کس را یله
نکردند و بر کوه شد مشعله
چو بازارگان جنگ و آن جوش دید
خروشیدن لشکر کوش دید
فرستاد پنجاه تن را به زیر
همه رزم دیده جوان و دلیر
نهان کرده رخسار زیر زره
به دامن برافگنده بند گره
نهادند تیغ اندر آن مردمان
سرآمد به دربندیان در زمان
گشادند در بند و برشد خروش
سپیده ز دربند بگذشت کوش
سراپرده زد بر سر کوهسار
مرآن کوه را پست کرد و حصار
هم اندر زمان کرد کشتی گسی
بدان تا سپاه آید از چین بسی
طلایه برون کرد از راه شهر
ز گردان کرا از هنر بود بهر
به پنجم سواری ز گردان شاه
تنی صد همی برد با خود به راه
ز مردان گروهی و از چارپای
که بردارد آن کاروان را ز جای
بدان چارپایان برد سوی شهر
از آن ره زیان یافت سالار، بهر
ز ناگه طلایه بدو بازخَورد
به شمشیر از ایشان برآورد گرد
سه مرد دلاور فزونتر نَجست
سوی شهر تازان سراسیمه مست
ز طیهور بردند از آن آگهی
فرود آمد از غم ز تخت مهی
به دستور گفت این که بر ما رسید
ز کردار و رای تو آمد پدید
وگرنه کجا یافتی راه بند
ز بازارگان خاسته ست این گزند
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۷۸ - نیرنگ کوش با طیهور
گوهر بعدی:بخش ۱۸۰ - لشکر آرایی طیهور و پیام او به کوش و پاسخ وی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.