۲۲۲ بار خوانده شده

بخش ۲۴۱ - محاصره ی طولانی شهر خمدان

چو دارای چین دید کآمد سپاه
همه خیمه ها دید بی راه و راه

ببخشید دروازه ها بر سران
سرا را ذبس داد بس بیکران

بیاراست باره به مردانِ مَرد
به هر برج عرّاده برپای کرد

ز بس منجنیق و کمانهای چرخ
ز بیمش نهان کشته گردنده چرخ

به گِردش یکی کنده بودی بزرگ
که نتوان بریدنش پیل سترگ

ره از شهر ببرید و در بست آب
سپاهی و شهری یله کرد خواب

سپهبد دگر روز بر گرد شهر
برآمد بدید آن گزاینده زهر

دژم گشت و در کارش اندیشه کرد
پس آهنگ آن مایه ور بیشه کرد

بیاورد چندان درخت بلند
که پیل از کشیدن همی شد نژند

به هر جای بر منجنیقی نهاد
به سنگ گران دست را برگشاد

کمانور ببارید تیر از دو روی
سپرور پیاده شده رزمجوی

دو ماه این چنین رزم، پیوسته بود
ز هر دو سپه کشته و خسته بود

گشادن نشایست خمدان به جنگ
جهان بر دل سروران گشته تنگ

دگر باره گردان به جنگ آمدند
بسی خسته ی تیر و سنگ آمدند

همی رزم کردند روزی دوبار
به سنگ و به پیکان زهر آبدار

دگر چاره ماه اندر این شد درنگ
نشد باره ویران به تیر و به سنگ

سپهدار قارن ز چاره بماند
جهان آفرین را فراوان بخواند

خزان آمد و روزگار دمه
ز چاره بماندند گردان همه

بسی کشته آمد ز هر دو سپاه
بسی خسته بر سنگ و گشته تباه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۴۰ - گریختن کوش و پناه بردن به شهر خمدان
گوهر بعدی:بخش ۲۴۲ - پیشنهاد قارن به کوش برای جنگ تن به تن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.