۱۷۱ بار خوانده شده

بخش ۲۵۴ - آزاد ساختن کوش برای جنگ با سیاهان

زمانی فروماند از اندیشه شاه
وزآن پس بدو گفت کای نیکخواه

ندانم کسی را بدین رنگ و خوی
مگر دیوزاد، آن بدِ زشتروی

کزآن دیو چهران بسی بتّر است
دلیر و ستمکار و کین گستر است

مرا در دل آید همی این پسند
که برگیرم اکنون از آن دیو، بند

بیارم به خانه بیارایمش
دلش خوش کنم سخت بستایمش

سراسر بدو بخشم این بوم و بر
سپاهش دهم با کلاه و کمر

بکوشد شب و روز با دشمنان
ز بُن برکَنَد بیخ آهرمنان

به مردم کند کشور آباد و گنج
تن آسان کند مردمان را ز رنج

مر این مرز را کس نبندد میان
جز آن دیوچهر اژدهای دمان

بزرگان همه خواندند آفرین
بر آن دادگر شهریار زمین

که رای تو برتر ز چرخ بلند
جهان را تو هستی پناه از گزند

مرآن دشمنان را جز این چاره نیست
بترتر ز کوش ایچ پتیاره نیست

بفرمود تا قارن پاکرای
از آمل به اسب اندر آورد پای

به یک هفته سوی دماوند شد
به نزدیک آن خسته ی بند شد

ز بند گرانش رها کرد پای
سوی آمل آوردش از تنگ جای

بکردار دیوی شده تیره روی
گرفته سر و روی و گردنش موی

چو تن بهره ور کردش از آب گرم
چو بادام گفتی برون شد ز چرم

فرستاد نزدش بخور و جلاب
می روشنش داد و مرغ و کباب

یکی جامه پوشیدش از نقش چین
به خوشّی چو گاه بهاران زمین

همی بود یک ماه با رود و می
چنین تا بر او نرم شد چرم وی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۵۳ - رای زدن فریدون با فرزانگان در کار سیاهان
گوهر بعدی:بخش ۲۵۵ - گفتگوی قارن با کوش درباره ی بخشایش فریدون
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.