۱۹۸ بار خوانده شده

بخش ۳۱۷ - گفتگوی قارن و سلم

وز آن روی چون سلم برگشت، رفت
سوی پهلوان شد همان گاه تفت

ورا دید پژمرده و ناتوان
ز بس خون که از زخم او شد روان

سخن گفتنی نرم و رخساره زرد
پُر از درد دل، لب پر از بادِ سرد

بیاورد سلم از بزرگان روم
تنی چند از ایران و هر مرز و بوم

بزرگان دانا و خسرو پرست
به درمان آن زخم بردند دست

بدو سلم گفت ای جهان پهلوان
میندیش و خیره مگردان روان

که از این درد یزدانت آسان کند
دل دشمنانت هراسان کند

که ما باز داریم از این رزم دست
یکی تا تو بر زین توانی نشست

که بی تو نَه خوب آید آوردگاه
نه کوس و درفش و نه جنگی سپاه

بدو گفت قارن که ای شهریار
زبان را بدین گفته رنجه مدار

به من گر جهان بر سر آید رواست
نه چرخ روان زیر فرمان ماست

یکی کرد گیرم از ایرانیان
جهان را چه سود از من و چه زیان

تو و شاه باید که باشید شاد
مرا نیز در بزم دارید یاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۱۶ - کشته شدن مردان خورّه به دست قارن
گوهر بعدی:بخش ۳۱۸ - ادامه ی جنگ بی حضور قارن به مدت یک هفته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.