۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸

بی غم نفسی نیست دل باخبر ما
زخمی است که سوزد به دل ما جگر ما

دیدیم که این چشم به آن روی سزا نیست
برخاسته منظور ز پیش نظر ما

ما شعله نماییم ولی تشنه نوازیم
چون ابر چکد آب ز برق شرر ما

شمشیر خجالت که کشد لاف درونان
بی رنگ برآید ز جگر نیشتر ما

می گفت به جان دوش سعیدا دل محزون
زینهار که از خود نروی بی خبر ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.