۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

نه همین خندهٔ گل از پی نشو است و نماست
ای بسا گریه که چون شمع ز باد است و هواست

سرکنم خم به طمع این چه حکایت باشد
دست بالا نکنم گر همه هنگام دعاست

دلنشین شد بد و نیک و ادب و بی ادبی
تا ز پیش نظرم رسم تواضع برخاست

غم خورد طالب و گو شاد نگردد محبوب
گرچه خورشید نبالید ولیکن مه کاست

پرسش حشر به قانون شریعت باشد
که همین سلسله تا روز قیامت برپاست

بی جمال تو مرا شب نشود هرگز روز
از جهان می شنوم وعدهٔ رؤیت فرداست

گر سخن از قد رعنای تو آید به میان
روز محشر ز همه حرف سعیدا بالاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.