۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۱

باخبر باش که از حال خبرداری هست
خواب منع است در آن خانه که بیداری هست

سخن دوست به بیگانه نباید گفتن
می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست

گرچه گل ناز به همراهی بلبل دارد
لاله را همچو منی سوخته دل یاری هست

عهد کردم به کسی [خواجگیی] نفروشم
در جهان تا به غلامیم خریداری هست

یک به یک تیر قضا می رسد و می افتد
غایب از دیدهٔ ما و تو کمانداری هست

نیستی بُله سعیدا ز دو عالم بگذر
دل به جنت چه دهی وعدهٔ دیداری هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.