۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۰

لامکانی تو و امکان تو بی چیزی نیست
نهی در عالم فرمان تو بی چیزی نیست

از گریبان جهان سر به درآورده مرا
دست در گوشهٔ دامان تو بی چیزی نیست

صد هزاران به تمنای تو چون اسماعیل
واله و کشته و حیران تو بی چیزی نیست

روبرو با دل مجروح ستمدیدهٔ ما
حلقهٔ زلف پریشان تو بی چیزی نیست

در گلو اشک گره گشته و خون می گریم
نالهٔ زار ز هجران تو بی چیزی نیست

نمکی ریخته گویا به دلت از شورم
گریه ام زان لب خندان تو بی چیزی نیست

خودنمایی است مگر قصد تو با خلق جهان
که چو گل چاک گریبان تو بی چیزی نیست

خورده ای تیغ نگاهی مگر از دست کسی
که به دل زخم نمایان تو بی چیزی نیست

ای سعیدا لب شیرینِ که داری به خیال
طوطی طبع غزلخوان تو بی چیزی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.