۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۷

رخ نمودی و جهان در نظرم دیگر گشت
قصد جان کردی و هر مو به تنم خنجر گشت

داد و فریاد ز دست دل چون آینه ات
هر که از من سخنی گفت تو را باور گشت

تا شود در هوس عشق تو انگشت نما
ماه، ابروی تو را دید و از آن لاغر گشت

هر نهالی که به خوناب جگر پروردم
سبز شد برگ برآورد ولی بی برگشت

دور ما آمد و زاهد به خودش می پیچد
دور عمامه به سر آمد و دوران برگشت

مرده دل درد طلب را نشناسد هرگز
هر که جان داشت کی از راه محبت برگشت؟

ز آتش داغ سعیدا چه خبر در عالم
که نهان در ته پیراهن خاکستر گشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.