۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۸

جوهر تیغی که من بر آن کمر می بینمت
سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر می بینمت

خنده کردی و تبسم آن دهان تنگ را
حقهٔ لعل پر از در و گهر می بینمت

تا کجا پا را حنایی کرده بیرون آمدی
باز از خون شهیدان دست تر می بینمت

جزو [و] کلی را که گنجد در خیال آدمی
خود تو می دانی که از آن بیشتر می بینمت

همچو عمر عاشقان بی قرار و بی شکیب
گاه از نزدیک دوری در گذر می بینمت

از محالات است دیدن با نظر روی تو را
خوش محال است این که من عین نظر می بینمت

دید جانان بی سر و پایم به کوی خویش گفت
چون نگاه حیرتی بی بال و پر می بینمت

باز ای کاکل مگر گرد سرش گردیده ای
در نزاکت خوبتر از مشک تر می بینمت

می روم گاهی ز خود گه باز می آیم به خود
گاه در خود گاه در جای دگر می بینمت

در خراباتم سعیدا دید هشیاری و گفت
با وجود مفلسی ها معتبر می بینمت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.