۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۷

عارف چو جهان سرکش مغرور نگردد
شور است محیط آب گهر شور نگردد

حیف است به آن ظرف تنک باده که می را
در ساغر گل نوشد و فغفور نگردد

خورشید کی و پرتو دیدار تو هیهات
هر بی سر و پا لایق این نور نگردد

در باغچهٔ صبر گل بی جگری هاست
زخمی که رسد بر دل و ناصور نگردد

منظور، قبول نظر اوست وگرنه
هر کوه ز رفعت، جبل طور نگردد

خم خشت سر خود نکند تا سرمستی
خاک قدم ریشهٔ انگور نگردد

پیوسته چنان دل که به صد آب، می ناب
همچون شکر از لعل لبش دور نگردد

دل چون گرد از باده علاجش می ناب است
بی نشئهٔ غم غمزه مسرور نگردد

دل را صفت کینه میاموز سعیدا
کاین شان عسل خانهٔ زنبور نگردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.