۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۸

خوشا دلی که چو آیینه جلوگاه تو گردد
ز سر گذشته و چون زلف، گرد ماه تو گردد

تو را ز گرمی آه دلم چه غم باشد
که شعله همچو هوا بر سر گیاه تو گردد

بیاض گردن خورشید خم شود آن سو
به هر طرف که سر کاکل سیاه تو گردد

ز پای افتد و آید به سر سرانجامش
به سرکشی چو سری از خیال راه تو گردد

بر آستان تو کمتر ز نقش پا باشد
هر آن سری که به سرگشتگی ز راه تو گردد

سلوک فقر سعیدا کن ان چنان که دگر
زمین بساط شود آسمان کلاه تو گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.