۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۹

زمین از اشک سرگردان من گرداب می گردد
زمان از ناله های زار من سیماب می گردد

مگر خورشید در این صبح با گل گرم سر کرده
که از گستاخیش در چشم شبنم آب می گردد

به چشم طالع ما سودهٔ الماس اگر پاشی
ز چشم ما نهان ناگشته آن هم خواب می گردد

مرا در فقر حاصل گشته اکسیر قناعت بس
که خاکستر به زیر پهلوم سنجاب می گردد

چسان مشاطه بربندد کمر یارب نمی داند
میانی را که از تشبیه مو بی تاب می گردد

مگر قصد شبیخونی سعیدا آسمان دارد
که امشب بر سر ویرانه ام مهتاب می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.