۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۷

زبان بستهٔ ما صوت بی صدا دارد
لب خموش به دل حرف آشنا دارد

به سعی هر که ابوجهل نفس کرده به چاه
قسم به عمرهٔ او کعبه اش صفا دارد

مه و ستاره و خورشید این غلط حرفی است
فلک ز گردش ایام داغ ها دارد

چرا چو چرخ فلک زلف سرکشی نکند
که آفتاب و مه و زهره و سها دارد

اگر به کعبه رود دل اگر به قدس خلیل
محبت نجف و شوق کربلا دارد

نشان قامت آن شوخ می دهد دل را
از آن به مصرع برجسته سرو جا دارد

در انتظار خدنگ تو صید رم کرده
دویده می رود و چشم بر قفا دارد

دلی که یافت سعیدا پناه در خم زلف
چه غم ز سایهٔ بال [و] پر هما دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.