۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۶

صبحدم از شب وصل تو اثر می آرد
آفتاب از سر کوی تو خبر می آرد

دیگر از روز قیامت نهراسد هرگز
هر که با من شب هجری به سحر می آرد

می توان گفت دل آینه را از سنگ است
که به روی تو چنین تاب نظر می آرد

مزهٔ چاشنی لعل تو در کام خیال
داند آن کس که به صد خون جگر می آرد

مفلسی باعث تکمیل کسی می گردد
هر که بی زر چو شود رو به هنر می آرد

آسمان بوقلمون ساز اگر نیست چرا
هر زمان در نظرم رنگ دگر می آرد

فکر پاپوش چها گردن مردم خم کرد
چه بلاها به سر کوه، کمر می آرد

بینوایی است نوابخش سعیدا که درخت
برگ می ریزد و آن گاه ثمر می آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.