۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۷

خرمی ز این دو روزه جان نتوان کرد
خواب در راه کاروان نتوان کرد

چه بنا مانده ای به جد و به اب
تکیه بر تل استخوان نتوان کرد

بسکه نازک فتاده طبع لطیفش
بوسه ای ز آن دهان گمان نتوان کرد

نیست جز او کسی و دادم از اوست
ستم از او به او بیان نتوان کرد

سخن خلق بر زبان نتوان راند
آتشین لقمه در دهان نتوان کرد

خود چو کوهی و حیرتی دارم
کمر از مو ز مو میان نتوان کرد

قشر بی مغز کس ندیده به عالم
هیچ کس را به [به بد گمان] نتوان کرد

نفی خود کن گرت هوای وجود است
که ثبوتش بغیر آن نتوان کرد

زاهدا رخت خویش بند ز مسجد
هیچ سودی در این دکان نتوان کرد

دلبری دارم و چه چاره کنم
که به تدبیر، مهربان نتوان کرد

در جهان طرح عیش نیست سعیدا
بر هوا رسم خانمان نتوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.