۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۸

دی صبا قصهٔ آن کاکل پیچان می کرد
جمع می کرد دل خلق و پریشان می کرد

نگهش هر دل آشفته که می برد از راه
می گرفتش خم زلف از ره و پنهان می کرد

سخت مشکل شده از دست خرد، کار مرا
کو می صاف که می آمد و آسان می کرد؟

سخن از معجزهٔ آن لب خندان چه کنم
سنگ را بی سخن آن لعل بدخشان می کرد

هر شمیمی که نسیم از ره او می آورد
می گرفتش گل و در چاک گریبان می کرد

در خرابات مغان هم دگر آن باده نماند
که دو جامش به صفت جانور انسان می کرد

خم نشین گشته فلاطون ز مسیحا پرسید
هر که درد خودی داشت چه درمان می کرد

موج زد خاطر بحر و به نظر زود آمد
ورنه چشم گهرافشان تو طوفان می کرد

قابل فیض نبودیم سعیدا در اصل
لیکن آن مبدأ فیض از کرم احسان می کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.