۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۸

آن نگاه آشنای مشکل آسانت چه شد
با اسیران سر آن کوی، احسانت چه شد

نی ترحم با فقیران نی کرم با بندگان
ای سرت گردم دل و جانم به قربانت چه شد

سوختی از گرمی خوی ای سراپا آفتاب
عالمی را آن سحاب لطف بارانت چه شد

از دل پرخون و چشم اشکبارم غافلی
با صراحی عهد و با پیمانه پیمانت چه شد

با لب خشک و دل پرخون مراد خویش را
گر نمی یابی سعیدا چشم گریانت چه شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.