۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۳

باز تا در چمن آن سرو خرامان آمد
رنگ بر روی گل و فاخته را جان آمد

راست گویم که ورا سرو خطا گفتم کج
نخل عمری است که در صورت انسان آمد

هر که از اصل خود آگاه بود دم نزند
که کمال همه از غایت نقصان آمد

بسکه خون جگر از مادر گیتی خورده است
طفل از آن است که با دیدهٔ گریان آمد

دوش بر خاک سعیدا قدم خویش نهاد
به نظر نور و به دل صبر و به تن جان آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.