۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۶

موج دریای جنون کی دست بر دل می زند
می کشد میدان و هر دم سر به ساحل می زند

پاسبان ماست چون افلاس هر جا می رویم
نیست عاقل آن که با ما می رود دل می زند

بی قرار عشق را آرام در فردوس نیست
سالک این راه پشت پا به منزل می زند

از رباط کهنهٔ خود ای فلک غافل مباش
دایماً درویش بر دیوار خود گل می زند

دل سعیدا طرفه بی باکی است در میدان عشق
همچو جوهر خویش را بر تیغ قاتل می زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.