۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۸

هر که یاد قامت آن سروبالا می کند
بهر مطلع مصرع برجسته پیدا می کند

نیست در خاطر غباری از کسی آیینه ام
هر که می بیند مرا خود را تماشا می کند

نیست یک حاکم به ملک حسن، شهر طرفه ای است
خط اگر آزاد سازد زلف دعوا می کند

چون نگردم امت لعل لبش کان می پرست
گاه کار خضر و گه کار مسیحا می کند

دیدهٔ خودبین چو عکس افتاده در آیینه ها
هر که دارد چشم عبرت بین تماشا می کند

بی حجابش کس چسان بیند سعیدا دیده ام
از حیا در چشم مردم خویش را جا می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.