۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۹

هر کس نظر به سوی تو از دور می کند
هر خانه را خیال تو پرنور می کند

بگذر ز چین و چینی و در ساغر سفال
می نوش ای فقیر که فغفور می کند

بر داغ های کهنهٔ صد آرزوی خام
پیری علاج مرهم کافور می کند

داری به یادگار اگر زخم تیغ عشق
الماس ریزه پاش که ناصور می کند

نی می به جام و نی دل جمع و نه سرخوشم
خوشحال آن که کار به دستور می کند

هر کس که دلنشین خلایق شود به سعی
جا در میان خانهٔ زنبور می کند

شوری که عشق در سر من جای کرده است
آخر به زور کاسهٔ تنبور می کند

حق نمک به جای نیارد هر آن که او
حسن نمک فشان تواش کور می کند

پوشیدن نظر نه ز جمعیت دل است
زاهد ریا ز چشم تو مستور می کند

گر نیست هیچ منفعتی از شراب تلخ
مفتی همین بس است که مسرور می کند

هر جا غمی که راه به جایی نمی دهند
بی دست و پا به سینهٔ من زور می کند

صد آفرین به دست و به بازوی آن که او
در زیر خاک دانهٔ انگور می کند

موسی سیاه کرده نظر می رود به طور
دل را نگاه چشم سیه طور می کند

سیلی مگر قفاست سعیدا که روزگار
باز این خرابه ز چه معمور می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.