۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۳

مگر که بوی گل و لاله [از] هوا جوشید
که باز شور و جنون در دماغ ما جوشید

عنان ز گرد تو شد ابلق نظر را گرم
غبار کوی تو گویا به توتیا جوشید

چه الفت است خدایا که او به من دارد
کسی ندیده به بیگانه آشنا جوشید

حنا به آن کف پا رو به رو نشد هرگز
بسی به خون شهیدان کربلا جوشید

به روی یار سعیدا سخن به عکس مگوی
که خون شرم در آیینهٔ حیا جوشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.