۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۶

نامهٔ شوق چو املا کنمش بر کاغذ
چشم بندم که ز اشکم نشود تر کاغذ

حرف از زلف و رخ دوست نمودم انشا
قلمم دستهٔ گل گشت و معنبر کاغذ

مهر دل کردم و با رشتهٔ جان پیچیدم
تا نیفتد به ره از بال کبوتر کاغذ

یاسمن را نبود بار تعلق بر دوش
به ره آورد بهارش زده بر سر کاغذ

خال و خط کردن نهان زیر نقابی گفتم
همچو مشکی است که پیچیده بود بر کاغذ

در کتابت خط خوش باید و اشعار لطیف
حاجت مسطر و جدول نبود بر کاغذ

گر بود پادشه عصر ز معنی آگاه
بهر دیوان سعیدا کند از زر کاغذ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.