۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۸

بی صفت گر شود این جان علایق آثار
سایهٔ سر نکنم جز الف قامت یار

هر نفس دل به تو راه دگری می یابد
چارهٔ کوی تو بیرون بود از حد شمار

بحر را کشتی ما موج صفت می گردد
که رود تا به میان گاه بیاید به کنار

دم فروبند و به من راه سخن را واکن
که کشد از نفس آیینهٔ طبعم آزار

گه خدا دانم و گاهی به خدا نادانم
گاه تسبیح به کف دارم و گاهی زنار

ترک جانان نکنی ترک جهان نتوانی
هر که از سر گذرد می گذرد از دستار

غافلان را نتوان کرد سعیدا آگاه
هر که را خواب عدم برد نگردد بیدار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.