۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۱

صبحدم تا شده بیرون ز افق، خاور مهر
رفت جان بر سر مهر و دل من در بر مهر

ظاهر و باطن معشوق به هم دارد جنگ
دل او صورت قهر و تن او پیکر مهر

شهر خالی است ز خوبان و دل ظالم سخت
باشد از غیب رسد بر سر ما لشکر مهر

صبحدم ته به ته غنچهٔ گل را دیدم
همه خون بسته ز بی مهری او بر سر مهر

جز تجلی نبود جسم مرا رنگ وجود
نیست جز ذره هواخواه به بال و پر مهر

آذرش را ز ازل قوت گیرایی نیست
که نشد پخته یکی خام از این اخگر مهر

ز آتش حسن تو خورشید اگر سوخت چه باک
می توان ساخت دوصد مهر ز خاکستر مهر

چون صبا زلف شب از چهرهٔ مقصود گشود
بود طغرا خط مشکین تو بر دفتر مهر

فلک از حلقه به گوشان در جانان است
می کند سجده به پیش بت ما داور مهر

کی رسد بادهٔ دیدار سعیدا تا هست
اندرین میکده مینا فلک و ساغر مهر؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.