۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۵

پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد گو مباش
شیشه دل کافیست مینا گر نباشد گو مباش

تن ز جان و دل ز غیر دوست خالی می کنیم
خواب را در چشم ما جا گر نباشد گو مباش

آسمان کوه است و عالم کهف این کوه بلند
در بن این کهف مأوا گر نباشد گو مباش

نقش انسانیت ما ستر حال ما بس است
جامهٔ دیبا و کمخا گر نباشد گو مباش

چون ز آغوش پدر در چاه غم یوسف فتاد
دیدهٔ یعقوب بینا گر نباشد گو مباش

کشت با تیر نگاه و با زبان ناز گفت
بی قراری چون سعیدا گر نباشد گو مباش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.