۱۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۹۲

دارم بتی که کار نظر نیست دیدنش
رم یاد می دهد به غزال آرمیدنش

داغم از آن که گوش چرا می کند به غیر
غم نیست از نصیحت من ناشنیدنش

دارم مهی که شرح جفایش چسان کنم
نادیدنش عذاب و بلایی است دیدنش

هر آب را چو چشمهٔ حیوان کند ز لطف
عریان چو آفتاب و چو ماهی تپیدنش

دیروز داغ گشت سعیدا ز بسملی
بر خاک اوفتادن و در خون تپیدنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.