۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۵

نه پنبه از پی راحت گذاشتم بر داغ
فتیله ای است که آتش گذاشتم به چراغ

نشین به سایهٔ مژگان و [سرفرازی] کن
ز چشم خویش در آیینه تازه دار دماغ

ز عندلیب شنیدیم بی وفایی گل
نه آن قدر که کشد دل دگر به گوشهٔ باغ

نظر به سایهٔ مژگان فتاد و دانستم
که سایه بان رخ خویش [کرده ای] پر زاغ

ز قد و روی تو بوده است سرو و گل را آب
ز چشم مست تو نرگس گرفته است ایاغ

نشان خلق و مروت تو از که می پرسی
زمانه ای که بر خود نمی دهند سراغ

کسی که وسعت میدان خلق را گردید
میان خلق سعیدا دگر ندید فراغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.