۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۸

بیرون ز عقل هاست در این جا شمار عشق
پیداست کار عقل و هویداست کار عشق

صد جا شکسته ام سر خم گردن سبو
نشکست یک نفس ز سر من خمار عشق

رد می کند نخست و دگر می کند قبول
اول خزان بیاید و آن گه بهار عشق

آب بقا به ذایقه اش خون جامد است
آن کس که کام یافته از چشمه سار عشق

این است فرق کعبه و بتخانه نزد ما
آن سنگ آستانه و این سنگسار عشق

در چشم عشق هر دو جهان است یک صدا
جام جم است آینهٔ زنگ دار عشق

بازی نکرده جان و به خون تر شدی ز عجز
یک داو بیش نیست جهان در قمار عشق

این آهوان که روی به صحرا نهاده اند
دارند جملگی هوس مرغزار عشق

مجنون چه چیز و وامق و فرهاد کیستند
[جایی] که گشته لیلی ایشان شکار عشق

کوی جنید و وادی منصور فرق هاست
این دار عقل آمد و آن دار، دار عشق

جز عشق و عاشقی ز سعیدا سؤال نیست
امروز تازه آمده است از دیار عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.