۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۳

کو [دلی] کز ستم چرخ نباشد غمناک
دیده ای کو که نباشد ز جفایش نمناک

از لگدکوب زمین را به زمان پردازم
می زنم چرخ که در چرخ درآید افلاک

لاله گردیدم و رعنا شدم و گل گشتم
سینه ام داغ و رخم زرد و گریبان صد چاک

جگر شیر شود آب در آن حلقهٔ زلف
چیست دل تا نشود خون به خم آن فتراک

تا به لطف سخن ما برسی می باید
خردی تیز و دل نازک و طبع چالاک

ای فلک پست مبین همت انسان را باش
تا کجا رقص کنان می رود این ذره به خاک

چون دو آیینهٔ بی زنگ بود روی به روی
نظر پاک ز من از تو دل و دامن پاک

گرچه در عشق سعیدا همه خون است ولیک
هر که سر داد در این راه از آن راه چه باک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.