۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۲

بی حجابانه برآورده سر از دامن خاک
به هوای لب شکرشکنت پنجهٔ تاک

دست از حلقهٔ زلف تو چسان بردارم
بسته امید سر خویش تو را بر فتراک

عقل و فطرت دو اسیرند تو را در خدمت
کمترین بندهٔ فرمان تو باشد ادراک

ارض سجاده به میدان رضا افکنده
آسمان خانه به دوش است به راهت چالاک

همه سرگشته و حیران به تماشای رخت
هر چه هست از همه اشیا ز سمک تا به سماک

آشنا کس به کمال تو چسان می گردد
که تو دریای قدیمی و جهان چون خاشاک

یارب این غصه غریب است خدا را مپسند
شاد باشند رقیبان و سعیدا غمناک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.