۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۶

عافیت را جامه گر بردوش ما افتاده تنگ
اهل دل را از لباس پاره نبود عار و ننگ

خرقهٔ پر پنبهٔ ما عالمی را داغ کرد
می گذارد پنبه هر شب ماه بر دوش پلنگ

[کشتی] را چون قضا خواهد شکستن حاضر است
تیشه بر دندان ماهی اره بر پشت نهنگ

در طلب سستی و می گویی که مطلوبم کجاست
ورنه پیدا می توان کردن خدای خود ز سنگ

نیست الفت با غریبان، دور را هرگز که خود
بر سرش گل می زند بر شیشهٔ افتاده سنگ

اهل دل دایم سعیدا در جهاد اکبرند
صلحشان با دشمن است و کارشان با خویش جنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.