۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۷

عکس رخسارهٔ معشوق نماید در سنگ
می برد روی نکویان ز دل آینه، زنگ

نفس بد کشت جهان را ز خدا می طلبم
شیرمردی که تواند به درآید به پلنگ

دست افشان ز جهان درگذر از نیک و بدش
که در این باب نه خوب است نماییم درنگ

هر زمان جلوهٔ دیگر به نظر می آرد
داد و فریاد ز دست فلک مینا رنگ

صلح کن صلح گرت میل اقالیم دل است
که کسی فتح نکرده است خرابات به چنگ

عشق دریای شگرفی است سعیدا هش دار
کمتر از بچهٔ ماهی است در این بحر، نهنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.