۱۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۷

شد شبنم بی مهر روان بر ورق گل
بلبل شده سرمست ز بوی عرق گل

بس ریخته ای خون صراحی تو در این باغ
آتش به گلستان زده امشب شفق گل

اوراق پریشان شده اش صرف هوایی است
صبحی که صبا طرح نموده سبق گل

حکم است که بی گل می گلرنگ ننوشند
داغ است دل لاله وشان ز این نسق گل

بردار ز رخ پردهٔ ناموس جهان را
سرپوش نکرده است کسی بر طبق گل

تدبیرگر جمله مهمات سعیدا
از نکهت گل ساخته سد رمق گل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.