۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۲

گذشتم از سر جان سوی جانان بیشتر رفتم
من این ره را ز پای افتادم و بی درد سر رفتم

فزونتر می شود غم هر که در تدبیر می افتد
زدم چون دست و پا از وهم در گل بیشتر رفتم

ز روی سنگ نقش کنده هرگز برنمی خیزد
در این اندیشه ام از یاد آن دل چون به در رفتم

چو بدمستی قیامت بیند و از خواب برخیزد
لبی خشک آمدم در عالم و با چشم تر رفتم

نه چون خورشید سیرانم سعیدا بی اثر باشد
نخواهم رفت از دل ها چه شد گر از نظر رفتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.