۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۲

اگرچه در نظر خلق اعتبار ندارم
ولی چو آینه در دل ز کس غبار ندارم

مرا که شهره به سرگشتگی شدم چه کنم
چو جام باده به گردیدن اختیار ندارم

اگرچه یک گل از این بوستان نچید دلم
هزار شکر که در سینه خارخار ندارم

به غیر سایهٔ زلفین آفتاب پناهش
به روز حادثه [جایی] در این دیار ندارم

ز چشمم خلق نپیچم به صد هنر یک عیب
گدای عشقم و از دلق پاره عار ندارم

گذشتم از سه و پنج و دویی تو ای زاهد
برو برو که سر و برگ این قمار ندارم

سرش نخوانم و از دوش خود بیندازم
به پای دار، سری را که پایدار ندارم

مباد سایهٔ باد خزان کم از چمنم
که تاب منت سرسبزی بهار ندارم

به کوی عشق مرا پایدار کی خوانند
هزار بار اگر سر به پای دار ندارم

به روز واقعه در زیر تاک دفن کنید
مرا که طاقت یک لحظهٔ خمار ندارم

خیال دوست مرا بس که از نزاکت طبع
دماغ بوسه سعیدا سر کنار ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.