۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۳

ز دست رفتم و امید دستیار ندارم
برهنه پایم و منت ز پای زار ندارم

چرا ز باد مخالف دلم غمین گردد
نشسته کشتیم امید از کنار ندارم

منم چو آینهٔ زنگ بسته در این دور
که پوششی به تن خویش جز غبار ندارم

نفس نفس دلم از خویش می کند پرواز
ز دست خویش ولی قوت فرار ندارم

به رنگ زرد خود از گل نمی کشم منت
اگرچه پیش تو چون کاه اعتبار ندارم

چه شکوه ها که ندارم ز دست آن گلرو
ولی به روی گلت طاقت شمار ندارم

چو بلبلی که پر و بال خویش ریخته است
در این چمن پر و [برگی] به شاخسار ندارم

دلم ز غیر چنان پاک گشته است امروز
که خود در این حرم خاص خویش بار ندارم

به یک قرار سعیدا چگونه زیست کنم
منم که در دل خود یک نفس قرار ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.