۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۴

چو بلبل از خس و خار چمن کاشانه ای دارم
برای برق حسن گل عجایب خانه ای دارم

نه در شهر است آرامش نه در صحراست تمکینش
نمی دانم چه سازم خاطر دیوانه ای دارم

تو مشغولی به خویش ای زاهد و من فارغم از خود
تو تسبیحی به کف داری و من پیمانه ای دارم

حکایت های من از پا دراندازد جهانی را
ز سر گر بگذری از سرگذشت افسانه ای دارم

از آن سررشتهٔ کارم سری بر روشنی دارد
که همچون شمع، من در سوختن پروانه ای دارم

در آن وادی که مجنونش منم ای سیل بی منت
گذارت گر بدان جا اوفتد ویرانه ای دارم

شکستی دل سعیدا را و با بیگانه ای می خوردی
نگفتی هیچ از خود بی خبر دیوانه ای دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.