۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۶

بنمای رو که والهٔ آن روی چون گلم
قربان شوم تو را چه کنم بی تحملم

یک ساغر شراب میسر اگر شود
در بزم روزگار ز اهل تجملم

دزدیده هم نکرده فلک سوی من نظر
در روزگار، سرمهٔ چشم تغافلم

در هر ظهور عشق ظهوری دگر کند
در شهر و کوچه ها سگ و در باغ بلبلم

تا مرغ دل ز دانهٔ خالش طمع برید
نی در شکنج زلف نه در قید کاکلم

از جا به هیچ باب سعیدا نرفته ام
چون خانه زاد صبر و مرید توکلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.