۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۸

من نه این آب روان از لب جو می بینم
نفس اوست که من از دم او می بینم

آنچه در جام، جم از دور تماشا می کرد
گاه در شیشه و خم گه به سبو می بینم

با وجودی که نه بیش است و نه کم از کم و بیش
هر طرف می نگرم جلوهٔ او می بینم

توبه زلف و خط و [خالی] گرو و من به نگاه
تو ز گل رنگ و رخ و من همه او می بینم

هر کجا پیرهن دوستی و مهر و وفاست
چاک گردیده ز دست تو رفو می بینم

نظر از خویشتن آن روز که برداشته ام
شکر ایزد که سعیدا همه او می بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.