۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۰۱

از پریشانی نه سرگردان چو کاکل می شوم
غنچه ام هر گه پریشان می شوم گل می شوم

نیست در بی رحمیش حرفی، همین در کشتنم
او تحمل می کند من بی تحمل می شوم

خار خشکم باغبانا آتشی بر من بزن
باد اگر دامن زند ز اهل تجمل می شوم

گر نمایم [خار] در چشم عزیزان دور نیست
من که آخر خود چراغ صبحم و گل می شوم

آه در دل، خاک بر سر، رو به صحرا می کنم
خوش بسامان می روم یار توکل می شوم

از پریشانی سعیدا نیستم غمگین که من
غنچه ام هر گه پریشان می شوم گل می شوم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.