۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۲

ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن
چو مهر، نور به هر ذره میهمانی کن

به بخت تیره ام سرمه هر کجا چشمی است
بیا به دیده درایی و اصفهانی کن

هوای گنج محبت اگر به دل داری
به هر کجا که خرابی است پاسبانی کن

چو پیر کرد تو را خانقه ز پا منشین
بیا به گوشهٔ میخانه و جوانی کن

به کیش مردم ظاهر برو چو تیر مترس
بیا به گوشهٔ باطن نشین کمانی کن

قبا در این خم گردون دون به نیل مزن
ز خون عاشق خود جامه ارغوانی کن

روا مدار که یک دم به خویش پردازم
دلت ز جور چو بگرفت مهربانی کن

ز حال بی خبر است ای زبان برای خدا
به آن پری ز دل خسته ترجمانی کن

ز روی آینه کردن سکندری سهل است
ز خضر بگذر و بی اب زندگانی کن

برو ز صدق سعیدا به دست بیار
بگو رقیب بداندیش بدگمانی کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.