۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۲

ز من تا کوی جانان گرچه یک آواز رس مانده
ز دوری می زدم فریاد اما ناله پس مانده

سیاهی لاله را بر تن نه از بخت سیه باشد
که از پیمانهٔ می در دلش داغ هوس مانده

نه خال است آن که می بینی تو بر رخسارهٔ نسرین
که بر خوان نباتی ریزهٔ پای مگس مانده

مرا گل بر سر شوریده بی او با چه می ماند
که گویی بلبلی بر آشیان یک مشت خس مانده

سعیدا سعی کن تا از تو هم چیزی نشان ماند
که از بلبل فعان و ناله، از طوطی قفس مانده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.