۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸

مرا پیوند او پیوند جانست
دریغست آن جمال از ما نهانست

نگوییم جان ما تنها چه باشد؟
نه تنها جان، که او خود جان جانانست

ز امید وصال یار مستان
همه ره کاروان در کاروانست

بیا، گر عاشقی، تا باز بینی
دلم را، کآسمان لامکانست

عجایب دولتی دارم، که دایم
دلم با دوست سر بر آستانت

دلم را برد و جان می خواهد از من
یقینست این که سری در میانست

مرا تنها مبین در راه توحید
دل قاسم جهان اندر جهانست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.