۱۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۹

هرگز هوای وصل تو از جان ما نرفت
سودای سلطنت ز سر این گدا نرفت

یک شب نشد که از غم عشقت ز چشم و دل
سیلابها نیامد و فریادها نرفت

قلبی که نقد دولت دردترا نجست
مس پاره ایست کز طلب کیمیانرفت

گفتی:سگ منست فلان، محترم شدم
هرگز چنین مبالغه در مدح ما نرفت

عاشق نشد دلی که نیامد اسیر غم
صادق نبود هر که بتیغ بلا نرفت

روزی که دل شکسته نیامد بکوی تو
با تحفه ای ز درد،که با صد دوا نرفت؟

ارزان خرید درد تو قاسم بجان و دل
با مشتری مبالغه ای در بها نرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.